کافور، خادم امام علی النقی(ع) میگوید شبی امام به من فرمود که فلان سطل آب را در فلان محل بگذار تا وضو بگیرم و مرا دنبال کاری فرستاد.من فراموش کردم ای کار را بکنم و شب بسیار سردی بود.ناگهان متوجه شدم که امام از خواب برخواسته و قصد وضو گرفتن دارد و من فراموش کرده ام سطل را درجایی که می خواستند بگذارم،از ملامت آن حضرت اندوهگین بودم و می دانستم که امام، سخت به زحمت خواهد افتاد.ناگهان شنیدم که صدایم می زند، با شرمندگی به حضورش رفتم و دیدم ملامتم می کند که مگر نمیدانی من با آب سر وضو میگیرم، چرا آب گرم کرده ای و در سطل ریخته ای؟ گفتم به خدا شوگند که من نه سطلی گذاشتم و نه آبدر آن ریختم.امام فرمود: (( خدایی را شکر که آنچه او بدهد عین رحمت و نعمت است))
امام علی النقی (ع) در نیمه ی ذیحجه ی سال 212 هجری در حوالی مدینه در محلی به نام حریا به دنیا آمدند.مادر ایشان سمانه مغربیه است.معروف به سیده. وزنی بود که پیوسته روزه داشت و در زهد و تقوا کم نظیر بود.
اسم ایشان امام علی،کنیه ایشان ابوالحسن و مشهور ترین القاب ایشان نقی، هادی،نجیب،مرتضی،ناصح،امین،موتمن، طبیب، متوکل، عالم و فقیه است.
آن حضرت و فرزندانشان امام حسن(ع) در سامره، در محله ای به نام عسگر اقامت داشتند.و از همین رو لقب هر دو حضرت عسگری است.
نشر و نمای امام هادی(ع) در مدینه بود و فقط هشت سال از عمرشان می گذشت که پدرش حضرت جواد (ع) راشهید و امامت به آن حضرت منتقل شد.امام پیوسته در مدینه بودند تا این که به دلیل ایجاد سوء ظن توسط دشمنان نزد خلیفه (متوکل)،او حضرت را به سامرا فرا خواند و یحیی بن هرنمه را مامور انقال محرمانه آن حضرت قرار داد.اذیت و آزاری که از متوکل به حضرت هادی (ع) و شیعیان و دوستان ایشان رسید، زیاد از حد است،چرا که متوکل از بنی عباس بهکافرترین خلیفه شهرت دارد.
شهادت آن امام را سوم رجب سال 254 هجری و سن ایشان را در هنگام وفات چهل و دوسال دانسته اند.در زمان شهادت پدر، هشت سال و پنج ماه داشت و مدت امامت ایشان سی و سه سال بود.در دوران حیات خلافت مامون،معتصم،وائق، متوکل، منقصر، مستعین و معتز را درک کرد و در دوره ی معتز بود که آن حضرت را زهر دادند و شهید کردند.
روایت کرده اند که یکی از غلامان آن حضرت خیانتی کرد که موجب عقوبت شد..حضرت اراده کرد او را تادیب نمایند.غلام گفت: والکاظمین الغیظ. حضرت فرمود خشم خود را فرو خوردم.غلام گفت: والعافین عن الناس.فرمود تورا عفو کردم و از تقصیر تو گذشتم.غلام این بار گفت: والله یحب المحسنین. فرمود که تورا آزاد کردم و از برای تو مقرر کردم دوبرابر آنچه را که به تو عطا کردم.