امام علی النقی

 

 

 

کافور، خادم امام علی النقی(ع) میگوید شبی امام به من فرمود که فلان سطل آب را در فلان محل بگذار تا وضو بگیرم و مرا دنبال کاری فرستاد.من فراموش کردم ای کار را بکنم و شب بسیار سردی بود.ناگهان متوجه شدم که امام از خواب برخواسته و قصد وضو گرفتن دارد و من فراموش کرده ام سطل را درجایی که می خواستند بگذارم،از ملامت آن حضرت اندوهگین بودم  و می دانستم که امام، سخت به زحمت خواهد افتاد.ناگهان شنیدم که صدایم می زند، با شرمندگی به حضورش رفتم و دیدم ملامتم می کند که مگر نمیدانی من با آب سر وضو میگیرم، چرا آب گرم کرده ای و در سطل ریخته ای؟ گفتم به خدا شوگند که من نه سطلی گذاشتم و نه آبدر آن ریختم.امام فرمود: (( خدایی را شکر که آنچه او بدهد عین رحمت و نعمت است))

منبع:کتاب زندگی نامه 14 معصوم(ع)



:: موضوعات مرتبط: بخش بایگانی وبلاگ , ,
:: برچسب‌ها: روایت , سیره , ماجرا , امام هادی , (ع) , معصومین , ائمه , امام , غلام , منتهی الامال , کاظم , فردا , مذهبی , ,
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
نویسنده : فردا
تاریخ : پنج شنبه 11 / 8 / 1391
ماجرای امام حسن (ع) و غلام

 

 

 

 

روایت کرده اند که یکی از غلامان آن حضرت خیانتی کرد که  موجب عقوبت شد..حضرت اراده کرد او را تادیب نمایند.غلام گفت: والکاظمین الغیظ. حضرت فرمود خشم خود را فرو خوردم.غلام گفت: والعافین عن الناس.فرمود تورا عفو کردم و از تقصیر تو گذشتم.غلام این بار گفت: والله یحب المحسنین. فرمود که تورا آزاد کردم و از برای تو مقرر کردم دوبرابر آنچه را که به تو عطا کردم.

 

 

 

منتهی الامال/صفحه 284

 

 



:: موضوعات مرتبط: بخش بایگانی وبلاگ , ,
:: برچسب‌ها: روایت , سیره , ماجرا , امام حسن , (ع) , معصومین , ائمه , امام , غلام , منتهی الامال , کاظم , فردا , مذهبی , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : فردا
تاریخ : شنبه 9 / 8 / 1391
سفرامام رضا (ع) به مرو

 

هنگامی که امام رضا(ع) به اجبار مامون خواستند که از مدینه به مرو-پایتخت حکومت مامون-برود،در مسیر حرکت خود به نیشابور رسید.هزاران نفر از مردم به استقبال ایشان آمده بودند و گروه زیادی از آنان،قلم هایشان را آماده کرده بودند تا هرچه امام می فرمایند،بنویسند و برای خود و آیندگان نگه دارند.وقتی امام در جمع مردم قرار گرفتتند،آنها به ایشان اصرار کردند که برایشان سخن بگوید.امام به آنان فرمود:
من از پدرم امام کاظم(ع) ، شنیدم و ایشان از پدرش امام صادق (ع) و ایشان از پدرش امام باقر(ع) و ایشان از پدرش امام سجاد (ع) و ایشان از پدرش،امام حسین (ع) و ایشان از پدرش، امام علی (ع) و ایشان از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنید که فرمود،خداوند می فرماید:
{ کلمه لا اله الا الله حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی.}
کلمه توحید (لا اله الا الله) دژ و حصار محکم من است. هر کس آن را بگوید، داخل حصار من شده و هر کس داخل قلعه و حصار من شود، از عذاب الهی در امان است. (حدیث سلسلة الذهب(زنجیره طلا))
پس از اندکی درنگ امام فرمود:
{بشروطها و انا من شروطها.}
اما در صورتی که به شرط‌های آن عمل شود، و من یکی از آن شرط‌ها هستم.
مقصود امام(ع) این بود که توحید تنها یک لفظ و شعار نیست .بلکه باید در زندگی اجتماعی ظاهر شود. و تجلی و توحید در زندگی اجتماعی با ولایت امام که همان ولایت خداست میسر می شود.


 



:: موضوعات مرتبط: بخش بایگانی وبلاگ , ,
:: برچسب‌ها: سیره , داشتان , ماجرا , امام رضا(ع) , مرو , سفر , حدیث , سلسلة الذهب , زنجیره طلا , ائمه , فردا , وبلاگ ,
|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
نویسنده : فردا
تاریخ : شنبه 11 / 7 / 1391

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 18 صفحه بعد